بیا به میهمانی دلم
ببین نازنینم چندوقتیست به خانه ات سر نزده ام و برایت ننوشته ام از دل بیقرارم اما دیگر بیش از این مرا تاب ننوشتن از تو نیست, من که مثل تو صبر و قرارم بی حد و اندازه نیست, من به دوریت عادت کرده ام, پذیرفته ام نیامدن و دیر آمدنت را اما دل بیقرارم بیش از این تاب نمی آورد ننوشتن از تو و انتظار داشتن تو را, ببین مادر دوباره برایت دعوت نامه فرستاده ام و خانه ی دلم را برای آمدنت مهیا کرده ام, ببین مادر مرا تاب از تو گذشتن نیست, نمیشود بیخیال تو شد, نمیشود از تو گذشت, دل و زبانم همسو نیستند زبان میگوید خسته ام از این همه انتظار کشیدن خسته ام ازاین همه دویدن و نرسیدن به فرشته ی کوچک و زیبای آسمانیت خسته ام اما دل... دل بیقرار م...
نویسنده :
مادر منتظر
10:21